کوردێ لوڕیم

مرکزی برای احیای هویت راستین

کوردێ لوڕیم

مرکزی برای احیای هویت راستین

ایران جغرافیای ملل (قسمت سوم)

در دو قسمت قبلی مبحث "ایران جغرافیای ملل" به طرح...                                        

ایران جغرافیای ملل (قسمت سوم)

وحید کمالی

در دو قسمت قبلی مبحث "ایران جغرافیای ملل" به طرح موضوعاتی از قبیل: چند ملیتی بودن ساختار جامعه ایران و مشکلات و موانع سد راه آنان در مسیر پیشرفت و استقرار دمکراسی راستین و عدم سنخیت به کارگیری نظام های متمرکز برای این جغرافیای سیاسی و اجتماعی متنوع پرداخته شد. در این قسمت تلاش بر این است که هم ابعاد بیشتری از ناکارآمدی حاکمیت های متمرکز در مورد ایران شکافته و بیان شود و هم به این موضوع اشاره شود که نگرانی های نخبه های سیاسی و فرهنگی متعصب ملیت و هویتِ به ناحق غالب و پان ایرانیست ها از رُشد هویت های ملیت ـ اقلیمی در چارچوب ایران، سوء تفاهم و سوء برداشتی سهوی ویا شاید هم عمدی است که در بسیاری ابعاد مانع ترقی و رشد جامعه ی کثیرالمله ایران شده و تا واقعیات آنطور که هستند مورد تقبل و بیان قرار نگیرند و حقوق ملیت ها و اقوام تامین نگردد، ایران کمافی سابق میدان جولان فرصت طلبان، فتنه گریی و بحران در تمام ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ... خواهد بود.  علاوه بر موضوع چند ملیتی بودن دمگرافیای ایران که لزوم مشارکت همه ملیت ها با هویت اقلیمی و ملی خودشان در امر مدیریت کشور را ضروری واجتناب ناپذیر می نماید، پنهاور بودن جغرافیای سیاسی ایران نیز یکی از دلایل و مواردی است که مشروعیت و موفقیت به کار گیری نظام های متمرکز ( در تعاریف گوناگون) را زیر سوال می برد و گواهی است بر این موضوع که قویترین و نیرومندترین نظامهای متمرکز، توان مدیریت صحیح ودرست این جغرافیای پنهاور را آنطور که حقوق همه ملیت ها تضمین گردد را نخواهند داشت. وقتی تمام تصمیم گیریها از جانب یک مرکز تصمیم گیری خود محورِ بسیار دور دست ونا آشنا با واقعیات و نیازهای راستین اخذ گردد و مدیران و رهبران این نوع مدیریت از بی اطلاع ترین افراد نسبت به مسائل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مناطق دور دست کشور باشند بطور طبیعی و بدیهی در ابتدای امر و شروع هر تصمیم و پروژه ای در هر زمینه ای، مفاهیمی همچون تبعیض، عدم احساس مسئولیت ودلسوزی و واقعی، عدم جدیت در امر مدیریت های خرد و کلان زیر دست مرکز، شکل گیری رانت ها و فساد سیاسی ـ اداری و بسیاری ناهنجاریهای دیگر رشد نموده و به وقوع خواهند پیوست و طبیعتاً نتیجه چنین مدیریتی نیز ارائه ی راپورت ها و گزارشات حجیم و فربه ی دروغین وکاذب و غیرواقعی از جانب مدیران و به کار گماشتگان غیر مسئول و غیر بومیست که اولاً حاکمان و به اصطلاح برگزیدگان مردم را دچار سوءبرداشت و توهم در امر مدیریت می نماید و از طرف دیگر هم  علاوه بر ایضاع حقوق انسانها در بسیاری زمینه ها، بدبختی دوردستی تر ها را افزایش داده و داد هیچ مظلومی به گوش نخواهد رسید.

وقتی مدیریت کشوری چند ملیتی به صورت متمرکز و واحد باشد بطور طبیعی همه ی مسائل و منافع کشور و بطور خاص در مورد ایران"ملیت ها" در قالب و چارچوب منافع دولت وحاکمیت متمرکز تعریف شده و بسیاری منافع و مصالح بومی یا قربانی مصالح مرکز می شود و یا نادیده گرفته شده و به امان خدا رها می گردند. این امر در تمام ابعاد به خوبی خود را نشان خواهد داد بعنوان مثال: در بُعد اقتصادی و صنایع بویژه صنایع مادر با توجه به اینکه نظام متمرکز براساس نگرانی که از تضعیف حاکمیت و تسلط مطلق خود بر شاهرگ های اقتصادی و زیربنایی و صنایع مادر دارد و سعی در تقویت و تسلط روزافزون ساختار خویش بر تمام منابع و داریی ها می نماید، لذا می کوشد که همه آنها و سرمایه گذاریهای استراتژیک را یا در حوزه های نزدیک به مرکز قدرت سیاسی و یا در مناطقی که امکان تسلط کامل را بر آنها دارد تعریف و مستقر نماید بطوریکه بتواند حاکمیت بیشتری بر آنها داشته باشد و مناطق دور دست تر و اقلیم های کناره ای بیشتر بعنوان تامین کننده مواد خام  و نیروهای انسانی و نیروی کار ارزان تلقی می شوند. و آنچه خودبه خود در این پروسه حائز اهمیت می گردد منفعت و مصلحت حکومت و دولت مرکزی و حکومت کننده گان و رانت های گرداننده آن خواهد بود و ملیت ها و اقلیم های اطراف در قالب برده های مدرن و سیاهی لشکری فاقد حق و تنها با خاصیت خدمت نمودن و خدمتکار مرکز در خواهند آمد که این امر ضربات شدید اقتصادی، اجتماعی و زیرساختی را بر پیکر اقلیم ملیت های غیرحاکم وارد خواهد آورد و از عواقب این سیاست بعنوان مثال می توان از هجوم بی شمار و آوارگی و دربدری میلیون ها نفر جویای کار در کلان شهرها و مراکز و مناطق تمرکز قدرت نام برد که بدنبال پاره ای نان خشک زندگی ارزشمند خود را در خرابه ها، حلبی آبادها و روی نیمکت پارک ها و کنار پیاده روها سپری می کنند.

از نگاه تجاری هم اگر به موضوع بنگریم، متمرکز شدن بازار تجارت و سرمایه وتمام سرمایه های اقتصادی و تجاری در مرکز و در انحصار غول ها و رانت های سرمایه که تمام نبض و سرمایه ی بازار را در انحصار خود گرفته اند باعث گردیده تا هم بازار و هم سرمایه داران و تاجران و سرمایه گذاران بومی در اقلیم های حاشیه ای به ناچار سرمایه های خود را به مرکز منتقل نمایند و در حقیقت هر آنچه رنج و زحمت می کشند وتلاش می نمایند به قول بازاری ها ؛ سربرج نتیجه آن را بابت وصول چک های داده شده به مرکز بپردازند و بازار بومی و شرایط آن در اقلیم ملیت ها همه جوره تحت تاثیر شدید و کاملاً وابسته به مرکز باشد و هرگز نتوانند روی پای خود بایستند.

نقش مدیریت دولتی متمرکز بویژه در مورد ایران و ناامن نمودن و لشکرکشی و پلیسی کردن مناطق و جغرافیای ملیت ها به بهانه های دروغین و واهی تراشیده شده از سوی مرکز همچون: مبارزه با اشرار و مواد مخدر و ضدانقلاب واز این دست شعارهای عوام فریب که خود سیاستی است در جهت ناامن نمودن این مناطق و به طبع آن در راستای متمرکز نمودن و به انحصار در آوردن سرمایه و اقتصاد پولی در مرکز، نباید نادیده گرفته شود و نتیجه آن این که سرمایه دار یا تاجر و سرمایه گذار بومی و غیربومی با خیال تلقین و تزریق شده ی هدفمند از جانب سیاست های جهت دار دولت مرکزی چنین فکر می کند که بغیر از مراکز و مناطق نزدیک به مرکز قدرت سایر مناطق جای امن و مطمئنی برای سرمایه گذاری نبوده و بطور طبیعی همه سرمایه ی خود را به مرکز منتقل می نماید. سالهاست که ملیت های ایران و اقلیم اسکانشان این رنج و درد را بدون درک و تشخیص ریشه های آن متحمل شده  و ناخواسته و نادانسته در دام اینگونه سیاست ها و اهداف این طرح شوم گرفتار آمده اند.

یکی دیگر از نارضایتی ها و دل نگرانی های ملیت های ایران استفاده وسیع و پررنگ دولت های مرکزی از نیروها و مدیران غیربومی در اداره ی امور مدیریتی و پروژه های اختصاص داده شده به اقلیمشان می باشد و همیشه داد و بیداد  و سروصدای بیهوده و بی تاثیر مطبوعات و رسانه ها و نخبه های  بومی ملیت های ایران را در بسیاری رسانه های به اصطلاح بومی می بینیم و می شنویم، بکارگیری نیروهای غیربومی در سطوح مختلف اداری ومدیریتی در اکثر مناطق اسکان ملیت های ایران در طول تاریخ یک صد ساله اخیر از ویژگی های نظامهای تمرکزگرا بوده و می باشد و اکثریت نزدیک به مطلق آن نیروها نیز تقریباً هیچ تعهد و دلسوزی نسبت به منطقه ماموریتشان نداشته و ندارند. آنچه در تئوری مدیریتی دولت های متمرکز در مورد مدیریت اقلیم ملیت های ایران همیشه حائز اهمیت بوده و می باشد نه موضوع کیفیت و کمیت رشد اقتصادی، فرهنگی، زبانی، اجتماعی، سیاسی و ... آن مناطق بلکه میزان تعهد آن نیروها به حفظ منافع مراکز قدرت و تصمیم گیری و پیشبرد سیاست های انحصار طلبانه قدرت های مرکزی در آن اقلیم ها بوده است. مدیران غیربومی و نیروها و شرکت های وابسته به رانت های قدرت مرکز ی و حاکمیت ( باتوجه به سیاست و نظر دولت های متمرکز) نه درد آشنای ملیت های ایران بوده اند و نه تعهد وعلاقه ای به شکوفایی آن مناطق در عرصه های گوناگون داشته و دارند و دوره های کوتاه یا میان مدتِ اقامتشان در این حوزه ها و مناطق را بیش از یک فرصت برای حجیم کردن ثروت و دارایی های شخصی و گروهی و یا ارتقاء مقام اداری و منزلت مرکز پسندشان ندیده اند، به همین دلایل و بسیاری دلایل دیگر صدها و هزاران نیروی متخصص بومی ملیت های ایران برطبق و به تاثیر از سرشت وخوی و ویژگی دولت های مرکزی یا رد صلاحیت شده و به پست ترین امور روی آورده اند و یا سرزمین خود را برای رسیدن به یک زندگی و امکانات حداقلی رها کرده و خود را به دست دلالان و قاچاقچیان انسان ها سپرده تا شاید در آنسوی مرزها اقبالشان را گشایشی باشد. بسیاری هم به ناچار خود را مطیع خواست ها و سیاست های دولت و حاکمیت های مرکزی نموده و با همسو کردن و وفق دادن خود و افکارشان با رانت حاکمیت ، همان بلایی را که مدیریت ونیروهای غیربومی گمارده از سوی مرکز قدرت برسر اقلیم ، هویت و ملیت شان آورده اند بر پیکر ملیت های دیگر ایران فرو می آورند.

از ویژگی های شاخص نظام ها و دولت های متمرکز در کشورهای چند ملیتی گماشتن مدیران و نیروهای غیربومی و مهره های تربیت شده در مدیریت اداری و سیاسی و اقتصادی و ... اقلیم ملیت ها می باشد چرا که آنچه در مورد همه نظام های متمرکز تقریباً مطلق و لایتغیر است، در پیش گیریی سیاست همگون سازی و یکسان سازی تمام ملیت ها و هویت ها در یک تعریف واحد ملیتی ـ هویتی ، اقتصادی و فرهنگی واحد از جانب اینگونه نظام ها است. لذا تا نظام و دولت به صورت متمرکز تعریف شده و حاکمیت واحد ومطلق باشد، پدیده ی مخرب استفاده از نیروها و مدیران غیربومی و حتی اگر هم بومی باشند ( منصوب شده و ازقبل غیربومی شده اند) از میان برداشته نخواهد شد چرا که لازمه ی حفظ نظام متمرکز و یا مطلق سالار بکارگیری و استفاده از افراد، مدیران و نیروهای سیاسی و اداری و نظامی و ... در تعریفی به نام "مهره و عامل" می باشد و غیر ازاین اگر باشد قوای مرکز گرا و مفهوم مرکزیت و مطلقیت کم رنگ و ضعیف می شود.

در ابعاد سیاسی و فرهنگی و آموزشی ونظامی وغیره نیز تمام مفاهیم و ارزشها و ذهنیت های نشأت گرفته از تئوری و مفهوم متمرکزسازی خود را نمایان می سازند. نظام متمرکز مغز سیاسی و مرکز تصمیم گیریها در ابعاد مختلف رادر یک ساختار کاملاً هرمی بطوریکه هم چیز و همه سیاست ها بصورت عمودی از بالا به پایین جاری، تحمیل و تحکم شود  ارگانیزه و نهادینه می نماید واراده تصمیم گیری و صلاحیت دار در تمام زمینه ها در راس هرم تعریف شده و مبنا و ملاک اخذ تصمیم و صدور سیاست، منافع و مصلحت و هویت و خواستِ بالاترین نهاد قدرت خواهد بود واز طرفی دیگر به طبع ویژه گی انحصار طلبانه و زیاده خواه طبقه و هویت حاکم که همان خصوصیت امپریال آن می باشد تمام ابزارها و اهرم های تعریفِ قدرت و حاکمیت نیز در این نوع ساختار مدیریتی در اختیار مطلق بالاترین نهادها و طبقه حاکم قرار گرفته و چگونگی استفاده از این ابزارها توسط حاکمان تعریف می شود و متعاقب آن طبقات و نهادها و ارگانهای سطوح پایین تر تا قاعده ی هرم مقبولیت و مشروعیت خود را بر اساس میزان اطاعت از بالا دستی ها و نهایتاً مرکز حکومتی کسب خواهند نمود.

در شرایط اجتماعی متنوع چون ایران کثیرالمله به واسطه تحمیل سیستم متمرکز و هویت ملی، دینی و مذهبی واحد بر ملیت ها و اقوام، برخورداری از اراده سیاسی تاثیرگذار کاملاً ازاین ملیت ها سلب شده و برعکس سیاست های یکسان ساز و نسخه های  سیاسی پیچیده شده از جانب نظام متمرکز و مطلق که تنها حفظ ، تقویت و تداوم مفاهیم سانترالیسم و شوونیسم و انکار وجود ملیت های متعدد را در ایران  در دستور کار خود قرار داده اند، تمام قابلیت ها، توانمندی ها و داریی های ملیت های ایران به سمت تقویت وتحکیم نظامی و سیاسی نهادینه گردیده که هیچگونه همخوانی با واقعیات تاریخی، هویتی، اجتماعی، فرهنگی وغیره ملیت های ایران ندارد واین امر باعث گردیده تا تعارضات و کشمکش های مستمر بین ملیت های ایران و نظام های نامشروعِ برمبنای مرکزیت گرایی تداوم یابد. وجود فرهنگ ها، زبان ها، ادیان ومذاهب گوناگون نیز با مصالح نظام های متمرکز همخوانی ندارد لذا در این گونه حاکمیت ها سیاست های فرهنگی، امنیتی، آموزشی، آیینی ( اگر نظامی مذهبی و دینی باشد) و ابزارها و نیروهای اجرایی آنان که همان وزارت خانه ها، سازمانها و ارگانها و نهادهای اداری و نیروهای نظامی و انتظامی می باشند همه و همه براساس تلاش برای رسیدن به هدفی واحد که همان "حفظ نظام و شکل دهی یک هویت یکدست ملی ، فرهنگی، زبانی، آیینی و مذهبی واحد است" تعریف و جهت دهی می شود و در عمل سه قوه ی مقننه، مجریه و قضاییه نیز بصورت موازی و متمم در حقیقت مبدل به یک قوه ی قهریه با سه چهره ی متفاوت می شوند و از رسالت واقعی خویش کاملاً فاصله می گیرند.

یک نظامِ بر مبنای تعریف تمرکزگرایی حتی اگر بخواهد هم نمی تواند  تنوعات فرهنگی، ملیتی، زبانی و ... را تحمل نماید و لزومات رشد وارتقاء آنان را فراهم آورد چرا که اصول، مبناها و معیارهای تمرکز گرایی ذاتاً و بصورت ریشه ای و مبنایی در مغایرت و تضاد با مفاهیمی همچون: کثرت گرایی، تنوع پذیری و تقسیم قدرت و صلاحیت می باشند و اگر نظام یا دولتی که ساختار ارگانی و استراکچر متمرکز دارد و براساس مفاهیم و تعاریف بنیادگرای مرکزی و سانترالیسم بنیاد شده باشد بویژه در مورد ایران و ملیت های آن و بخواهد در راستای تحقق حقوق ملیت ها و اقوام گام بردارد در حقیقت و در عمل گام در راستای انکار خویش برداشته واگر چنین نظامی ادعای تضمین و ترفیع حقوق تنوعات فرهنگی، سیاسی، ملیتی و زبانی و غیره را می نماید، این ادعایش کاملاً بی اساس و بی ارزش بوده و تظاهری بیش نیست چرا که مبنای این ادعا دروغ، تزویر و فریب محض خواهد بود. مثال زنده و معاصر در این زمینه نوع نظام مدیریتی ـ دولتی حاکم بر ایران می باشد.

در ایران امروز نظام حاکم بر مبنای مطلق گرایی و تمرکزگرایی مفرطِ ایدئولوژیک تعریف گردیده و سیستم اداری و مدیریتی و کشورداری و قانون گذاری و بویژه قوانین اساسی و مدنی براساس شرع مطلق پیاده می شوند که در نوع خود یکی از بسته ترین، یونیترترین و متمرکزترین نظام های دنیای امروز می باشد، از طرف دیگر جغرافیای سیاسی و بومی داخل ایران  براساس نظام و تقسیمات مدیریتی ایالتی یا استانی تعریف گردیده! که خود تعریفی از مدیریت غیرمتمرکز است و درواقع در نقطه تضاد با نظام و شخصیت حاکمیت متمرکز می باشد.  عدم همخوانی و سنخیت این دو نوع نظام مدیریتی در امر کشورداری و تلاقی تعاریف و مفاهیم سانترالیسم با مفاهیم و اصولی برمبنای عدم تمرکز، هرج و مرج مدیریتی را بوجود آورده که امروزه شاهد آنیم و عملاً سیاست هدفمندِ تقسیمات استانی را که از حربه های نظام های متمرکز در مهار ملیت ها و تفرقه اندازی در میان آنها بوده را به بن بست کشانیده و در نتیجه آن می بینم که این نوع تعریف از عدم تمرکز به واسطه ی تحمیل شدید روند اجراییِ سیاستها بر مبنای تمرکزگرایی نه تنها فرمول مناسبی برای تحقق خواست های ملیت های ایران نبوده بلکه مشکلات عظیمی را به بار آورده است.

در اینجا اشاره ای مختصر به محتوای سیاست تقسیم بندی های استانی در ایران ونحوه ی ایجاد خطوط سیاسی ـ استانی در میان ملیت های ایران و اقلیم های اسکانشان می نمایم. ابتدا بد نیست به تعداد استان هایی اشاره نمایم که جغرافیای اقلیمی ملیت های ایران ومردمانشان را بصورت هدفمند تکه پاره و تجزیه کرده اند. بعنوان مثال ترک های آذری و ترکمن و قشقایی که همه زیر مجموعه یک هویت و ملیت می باشند و از جمعیتی حداقل 25 میلیونی در ایران برخوردارند در میان حدود 16 استان پراکنده و متلاشی شده اند ویا اکراد (لُر،کُرد) که از جمعیتی بالغ بر 16 میلیون نفرتشکیل شده اند با تقسیمات هدفمند سیاسی ـ استانی در بین حداقل 15 استان تقسیم گردیده اند و یا دیگر ملیت های ایران مانند : بلوچ ، عرب، فارس وغیره. شاید بسیاری افراد در نگاه و قضاوت اول بر این باور باشند و اینگونه برداشت نمایند که این تقسیمات بر اساس منافع مردمان و ساکنان این استانها صورت گرفته و با اجرای اینگونه مرزبندها تسلط و حاکمیت آنان بر اقلیم اسکانشان بیشتر بوده و بومی گرایی و تقویت هویت و فرهنگ و زبان واقتصاد و ... ملیت ها مدنظر تئوریسن ها و مجریان این طرح و سیاست بوده است. اما با در نظر گرفتن ساختار و شخصیت و هویتِ نظام ِ شدیداً خود محور و تک هویت حاکم و مطابقت و مقایسه نمودن منافع ملیت های ایران با سیاست ها و منافع نظام و دولتِ حاکم واقعیات امر و حقایق خود را نمایان می سازند و چهره واقعی و پشت پرده ای سیاست "تفرقه و فاصله بینداز و حکومت کن" هویدا می گردد. بله خُرد کردن قدرت، صلاحیت، مدیریت و سایر فاکتورهای حاکمیت و حکومت و دولت از ویژگی ها و ضروریات یک نظام دمکراتیک غیرمتمرکز می باشد وبدون اجرای چنین مدیریتی سخت است که منافع ملیت های ایران تامین گردد اما اجرای چنین روشی زمانی سودمند و به مصلحت ملیت های ایران خواهد بود که اصل و ریشه ی حاکمیت و دولت و قانون اساسی بر مبنای عدم تمرکز قوا، قدرت، ثروت و صلاحیت، مدیریت و تمرکز زدایی بنیاد گردیده باشد و معیارها و مفاهیم مطلقیت ، مرکزیت، دگماتیزم ایدئولوژیک بر مبنای تمرکزگرایی و شرع، از ساختار نظام و دولت زدوده شده و قانون اساسیِ بر مبنای عدم تمرکز، ضمانت اجراییِ تحقق حقوق ملیت ها و انسان ها را تامین نماید.

اگر استان یا ایالتی در شرایط کنونی و تحت حاکمیت نظامی قویاً متمرکز به قطعات کوچکتر و بسته تر تقسیم می گردد هرگز آنطور که ادعا می شود تامین کننده ی منافع ملیت های ایران نمی باشد بلکه کاملاً برعکس از یک سو تسلط و تحمیل سیستم و حاکمیت متمرکز و سیاست های مخرب آن را بر همه ی ابعاد ملیت های ایران آسان تر، اجرایی تر و شدیدتر می نماید  و از سوی دیگر در عمل تخم تفرقه و جدایی را در میان هر یک از ملیت ها کاشته و این سیاست واجرای آن چیزی نیست به جز "تفکیک، تجزیه و متلاشی نمودن هویت ملی وجغرافیای ملیت های ایران به قطعات کوچکتر و انهدام قباره ی هویتی ـ ملیتی آنان و اینکه نظام حاکم بتواند به راحتی تعریف واقعی هویت ملی آنان را به اقلیت، قوم ، عشایر و ... تنزل دهد" که این تعریف جدید مانع برخورداری حقوقی آنان(هم در عرصه ی داخلی و هم از نظر حقوقی بین الملل )  از تعریف ملیت و حقوق ملیتیشان می گردد. در شماره آینده بطور مفصل به این موضوع خواهیم پرداخت.

پیام و سخن تمام ملیت های محروم و به استثمار کشیده شده ی ایران برای همگان بویژه نظام ها و دولتهای حاکم و کسانی که بدون درک مفهوم و معنای راستین ایرانیت و تنها با توسل به تعصبات کور کورانه و غیر منطقی و حتی شوون و در نهایت جهل نسبت به این مقوله، سنگ ایران گرایی و تمرکز گرایی و حاکمیت واحد ملی ـ هویتی را به سینه می زنند این است که این عزیزان وسایرینی که حقوق سیاسی، فرهنگی، زبانی، انسانی، اقتصادی و ... ملیت های ایران را نادیده می گیرند و به راحتی دست رد و انکار بر سینه ی تمام مفاهیم و مبانی حقوق بشر می گذارند، چه خوب است اگر ادعایی بر ایرانی بودن دارند و مدعی حفظ ارزشهای کهن و تمامیت ارضی ایران هستند قبل از هرگونه قضاوت و موضعگیری به تاریخ دور ونزدیک ایران مراجعه نموده و حقایق را آنطور که هستند ببینند و دریابند. اگر به هر برهه از تاریخ ایران سرکی کشیده شود بخصوص مقاطع حیاتی و حساس تاریخ این سرزمین، بدون شک نقش مثبت و تلاش بی پایان ملیت های ایران در جهت حفظ آب و خاک و فرهنگ آبا و اجدادیشان کاملاً برجسته و نمایان است. اگر به کهن ترین تاریخ ثبت شده ایران برگردیم و زحمت مطالعه دقیق صفحات و سطور آنرا به خود بدهیم خواهیم دید که ملیت های ایران حداقل از عصر ایلامیان بخاطر بیگانه ستیزی و حفظ سرزمین هایشان چه هزینه های سنگینی که نپرداخته اند. مگر پیش قراولان دفاع از ایران در برابر تهاجمات و طمع ورزی های آشور وعرب و مغول و ازبک و تاتار، اسکندر و تیمور، محمود افغان، عثمانی، روسها، بریتانیایی ها و پرتغالی ها و دهه ها حمله دیگر به سرحدات ایران چه کسانی بوده اند؟  مگر پایه گذاران شعر و ادب و موسیقی و فرهنگ و تمدن و فلسفه و معماری و عرفان ایران همین ملیت های ایران نبوده اند؟ مگر در دوران معاصر و قرن اخیر جنبش های آزادی خواهی و حق طلبی و استثمار ستیزی در ایران  مدیون تلاش ها و خون فرزندان ملیت های ایران نمی باشد؟ صدها شخصیت مبارز و آزادیخواه از آذربایجان، کُردستان و لُرستان، قشقایی، گیلان مازندران، عرب و بلوچ و ... برای چه دست به قیام زده اند؟ مگر نه همین ها بوده اند و کماکان نسل جدیدشان پرچمدار آزادیخواهی در ایران می باشند ؟ و ده ها مورد دیگر.

پس چرا نامنصفانه باید به حرکات و تلاش های آزادیخواهی و حق طلبی و دمکراسی خواهی ملیت های ایران برچسب های ناروایی مانند: تجزیه طلب، جدایی طلب، عوامل بیگانه و غیره را زد؟ مگر نه این است که ایران و علی الخصوص هویت حاکم و غالب و حاکمان همه چیز خود را مرهون ومدیون ملیت های ایران می باشند؟ مگر نه این است که اگر در کردستان، آذربایجان، سیستان و بلوچستان و ... آزادی و امنیت و دمکراسی برقرار باشد به معنای وجود آزادی و برابری و امنیت در ایران است؟ مگر مطالبات ملیتهای ایران به جز یک زندگی آزاد و دمکراسی و رعایت حقوق بشر و برخورداری از حقوق برابر چیز دیگری است؟ چرا نمی پذیرید که یک پارچگی تاریخی ـ جغرافیایی و سیاسی ایران مدیون ملیت های ایران است؟ اگر حماسه های زاگرس نشینان و البرز نشینان، آذری ها، بلوچ ها و ... نبود و اگر غنا و استحکام فرهنگ و ادب ملیت های ایران نبود، هویت حاکم چگونه می توانست موجودیت، هویت ، زبان و فرهنگ عاریه ای خود  را در مقابل تهاجمات سیل آسای بیگانگان و بدخواهان سر پا نگه دارد؟ هویت حاکم همه چیز خود را مدیون سایر ملیت های ایران می باشد و تا ابد نیز خواهد بود%.

ملیت های ایران هرگز تجزبه طلب نبوده اندو همیشه بیش از حاکمان و مدعیان دروغ پرداز که تنها چیزی برایشان اهمیت ندارد ایران و ملیت های آنند، برای ایران دلسوزی کرده اند و چه هزینه های سنگینی که در این راه نپرداخته اند؟ اگر گاهاً و براساس ناچاری ندای جدایی خواهی و مرکزگریزی ملیت های ایران به گوش می رسد باید ریشه یابی شود نه سرکوب و محکوم به خفقان، البته که اگر حاکمیت ها و دولت ها خواست ها و تقاضاهای منطقی، دیرین و به حق ملیت های ایران از قبیل: حق دخالت در امر مدیریت کشور، مدیریت اقلیم خاص خود، برخورداری از آموزش و پرورش به زبان و فرهنگ مادری، رشد برابر اقتصادی و صنعتی بومی، بهره مندی از آزادی و حقوق انسانی آنان را نادیده و نشنیده بگیرند و کمافی سابق هیچ اقدام مثبت و در خوری در این راستا انجام ندهند این ملیت ها کاملاً حق دارند که مسیر خود را از مرکز قدرت و زیاده خواهی هایش جدا نمایند. مگر می شود تا ابد ملیت های ایران را به بند اسارت کشید و آنان را سرکوب نموده واگر هم تقاضا و طلب حق نمایند اینگونه به آنان پاسخ داده شود که : " نه شما حق ندارید وشدیدا سرکوبشان نمود" ؟! . اگر نیروهای سیاسی و نخبگان سیاسی وفرهنگی ملیت های ایران دم از استقلال سیاسی و جدایی خواهی و حتی تجزیه طلبی بزنند این امر در حقیقت اعتراض و گریز از ظلم و ستم و سرکوبگری های نظام و هویت حاکم است وگرنه اگر در قالب همین جغرافیای سیاسی و تحت مدیریت و حاکمیت یک نظام غیرمتمرکز دمکراتیک حقوق ملی ـ انسانیشان تامین وتضمین شود چه نیازی به جدا شدن است ؟ مگر ادعای تشکیل دولت های مستقل ملی از جانب ملیت های ایران براساس چه اهداف و خواسته هایی است؟ مگر هدف آنها غیر از دستیابی به آزادی و دمکراسی و حقوق سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، زبانی، هویتی و انسانیشان است؟ چرا باید ملیت های یک حوزه کلان جغرافیک چند ملیتی مانند ایران که همه چیزش توسط خودشان ساخته و پرداخته شده از آن گریزان باشند و به آن پشت کنند؟

اگر حقوق مذکور در قالب همین جغرافیا تامین و تثبیت شود و نظامی بر این سرزمین حاکم باشد که برابری و عدالت را پشتیبانی نماید و اقدام به رفع تبعیض در تمام عرصه ها بنماید بدون شک ملیت های ایران بسیار متعصب تر از حاکمان و هویت حاکم از یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران دفاع و حمایت کرده و ایران را آنطور که شایسته و بایسته آن است خواهند ساخت%. یک ایران زندان وار و تک هویتی چه افتخار و دلخوشی برای ملیت های دربند و تحت ستمش دارد؟ اگر قرار باشد (همانطور که تاکنون بوده) از ایرانی بودن تنها درد و رنج ومحرومیت وسرکوب و خفقان و شکنجه و کشتار و تبعیض و فقر و عقب ماندگی و صدها بدبختی دیگر کماکان عاید این ملیت ها شود چه عقل سلیمی  این را خواهد پذیرفت؟ و" هزار آمین که مباد چنین ایرانی".

شناسنامه و هویت ایرانی زمانی برای ملیت های ایران ارزشمند و محل افتخار است که گهواره ایران پرورشگاه آداب و رسوم، فرهنگ، زبان، هنر و موسیقی و ادب همه ملیت ها و هویت هایش باشد و اراده سیاسی- ملیشان بر این گستره ی جغرافیایی و اجتماعی محرز و مسجل شود. لذا کسانی که عناوین ناروای تجزبه طلب و ... را بر پیشانی ملیت های ایران می زنند چه در زمره ی حاکمان و سیاستمدارن و دولتمرادان باشند و خارج از حیطه ی حاکمیت، در واقع و ضرورتاً بایستی بازنگری و تجدید نظری در مورد شخصیت خود واندیشه های خطرناک و فتنه انگیزشان بنمایند والحق بایستی در اصالت، فهم ودرک، حسن نیت و ایرانی بودن ایشان شک ورزید. بی تردید چنین افرادی یا کاملاً از درک مقوله ی ایرانیت و مفاهیم و مبانی دمکراسی و حقوق بشر محروم و عاجزند و یا عناصر و عوامل مستقیم وغیرمستقیم حاکمان و ظالمان فرصت طلب و فریبکاری هستند که صدها سال است به نام ایران و ایرانیت، ملیت های ایران را  به بردگی و اسارت و خاک و خون کشیده اند. اینان نه دلسوز ایرانند و نه ملیت های ایران، بلکه دلالان و ابن الوقت هایی هستند که خود و پدرانشان نیز دیر زمانیست همه چیز ایران و ملیت های آن را تنها به بهای حاکمیت بر ایران و ثروت هایش به حراج گذاشته اند و آنچه در فرهنگ عاریه ای و غیرایرانی آنها پشیزی ارزش ندارد، انسانیت، ایرانیت، حقوق انسانی و حقوق ملیت های ایران است%.

wahidkamali@gmail.com


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد