مرکزی برای احیای هویت راستین
مرکزی برای احیای هویت راستین
بسیارت گفت که چگونه است !
چگونه اش را به چه فهمیدی ؟
مستِ غرورِ شهوت های نزوکشان گشته ایی
دستی تکان دهی ، حُباب های غفلت را می بینی
خسته ات کرده اند بیهودگی های پُرهیاهویِ خوش نقش و نگار
براستی گفته هایش را به چه شنیدی ؟
اصلا شنیدی ؟!
مرا نیز گفت ؛ اما نه به زبانِ تو !
همه اش فریاد بود و فغان
تنها فهمیدم که یه روز به مرگ نزدیکتر شدم
فردایش مُرده بود و حرفهای خشکیده بر لبانش
هنوز حبابها بر گرد سرت می رقصند
ولی او دیگر مُرده
شاید شیشه عمرش گوش شنوایی بود ؟!
ولی او دیگر مُرده
در دل تو ، در دل من و در دل دیگری
کمی از فریادش در گوشم مانده
تو نشنیدی و او بر سرِ من کشیدَش
به جای تو خریدارش گشتم
می دانستم روزی در نبودش هوسِ شنیدن خواهی کرد !
ولی او دیگر مُرده
شایدم هوسِ گفتن کنی ؟
شاید کسی چگونه ی تو را نیز نشنود
شاید آن روز همه مُرده باشند و حبابی هم نمانده باشد
اما تو بر سر دیگری فریاد نکش
تنها چون مُردگان بیاندیش !