گفت : فایده نداره بلند شو بریم ؛ گفتم : کجا ؟
گفت: اداره پناهندگان سلیمانیه دیگه !
گفتم: واسه چی ؟
گفت : تا اسمتو بنویسیم کارت پناهندگی بهت بدن
برق از چشام زد بیرون !
گفتم : مگه اینجا کوردستان نیست ؟!
گفت : آره کوردستانه ! چطور مگه ؟!
گفتم : دیونه خُب منم کورد هستم . میدونی داری چی میگی ؟!!!
با قیافه مسخره اش گفت : که چی بشه ؟ کم حرف بزن پاشو بریم.
مغزم سوت عجیبی کشید !!!
گفتم : نمی فهمی انگار ؟! درست میگم ؟
گفت :چرا ...کمتر کسی مثل من می فهمه ... !
مونده بودم چی بگم !
یاد وعده و وعیدهاش افتادم که بهم داده بود ...یه هفته ایی کاراقامت که هیچ ،شناسنامه و پاسپورت و همه چی رو برات درست میکنیم ! کارم که از قبل آماده هستش و یه راست میرم سرِ کار ....!
نیروهای اطلاعاتی ول کن نبودن که ، چپ و راست تلفن میکردن ، گاهی تهدید ، گاهی حقارت ، گاهی از در دوستی میومدن تو ، و خلاصه همه چیم ریخته بود به هم ، حس میکردم که همه چهار چشمی منو می پان ، فامیل و دوست و برادر هم ازم دوری میکردن ، بین خودشون میگفتن طرف خطرناکه ، سیاسیه ، اطلاعات دنبالشه ، اون یکی میگفت : نه بابا خودش اطلاعاتیه و مزدور رژیمه و کلی از این مزخرفات .
گاهی به خودم میگفتم : اینا همون مردمی هستند که تو به اصطلاح برای آزادیشون زندگیتو فدا کردی حالا همین ها مثل لولو خورخوره نگات میکنن و هرچی به خودشون میاد و بیشترشون دارن انجام میدن رو دارن به تو برچسب میزنن .
یکی از دوستامو برده بودن اطلاعات بهش گفته بودن چرا با این یارو میپری ؟ گفته بود خب ما دوستیم ، برادریم سر یه سفره بزرگ شدیم ، تازه طرف داره کارگری و سیمان کاری میکنه برا یه لقمه نون . حالا یه چند سالی گریلا بوده و نبوده ، حالا که داره زندگیشو میکنه اونم با کارگری ! یارو اطلاعاتی بهش میگه خب موضوع همینه ! این آدم با این همه توانایی و سواد و فامیل و ایل و عشیرت بزرگش توی شهر چرا داره کارگری میکنه ؟!!
دوستم گفت : با خونسردی به یارو گفتم : خب اگه براش نگرانید بکنیدش استاندار ، شهردار یا مدیر یه سازمان تا کارگری نکنه ...! چی میخواید از جونش ؟!
بعد از چند سال به قول خیلیها مبارزه و جنگ و مشارکت در سازماندهی های مردمی در کوردستان و تحمل شرایطی که هیچ قلمی قادر به بیانشون نیست به دلایلی که هر وقت خودم تشخیص دادم خواهم گفت ، از حزب جدا شده بودم و بعد از بازگشت به ایران دستگیر وخلاصه بعدشو دیگه تقریبا باید خودتون بدونید. بازداشت و چهار دیواری تنگ تک سلولی و بازجویی و دیدن و شنیدن شکنجه های روحی و غیر روحی و صدور حکم دادگاه انقلاب و زندان و محرومیت اجتماعی و ممنوعیت خروج و .... مثل یه مرغ پرکنده تفمون کردن تو جامعه ! .
تازه شروع بدیختیها بود ...
چند سالی با کارگری و بدبختی و محروم بودن از خیلی چیزها تونستم ادامه بدم ولی نمیذاشتن که ، همش تقاضای همکاری ، فشارهای متنوع روحی و روانی و اجتماعی ، هرهفته اعلام حضور و ثبت امضاء ،تهدیدهای مستقیم و غیر مستقیم و مختصر اینکه زندگی کاملا " سگی " بود (البته مثل سگهای خاورمیانه ایی نه سگ های اروپایی و کشورهای قدر سگ دون ) !.
ظهر بود دراز کشیده بودم .اون روز بیکار بودم ، یه اس ام اس اومد ! خوندمش دیدم نوشته :
"سلام به مبارزِ بزرگ ، مانیشت " !
مانیشت اسم یه کوهه در ایلام و لغت واقعیش " مادنیشت " هستش که در زبان کوردی به معنی محل سکونت مادهاست و اسم مستعار من بود توی حزب .
زیر پیام نوشته بود ؛ م . ر
درجا شناختمش ولی جوابشو ندادم ، دوباره بعد ده دقیقه یه اس ام اس دیگه اومد !
چرا جواب نمیدی مانیشت ؟ منم فلانی هم رزمت و چند ساله دارم دنبال شماره ات میگردم و الان با یکی دیگه از دوستان هم دوره مون در دامنه کوه قره داغ نشستیم و درست جایی هستیم که سنگرهامون بود و خلاصه کُلی تعریف تحریک کننده ...!
براش نوشتم من دیگه مانیشت نیستم ، اون کسی دیگه بود ، من الان خودمم ،فقط خودم !
در جوابم کلی ازم تعریف تمجید کرد و گفت : همه ما و کسانی که اینجایم دل به تو خوش کردیم ، تنها تو نیستی همه چی فراهمه برای یه شروع دوباره و خلاصه اینقدر گفت که مونده بودم چی جوابش بدم !
خلاصه هر جور بود بعد یه مدت یه سر دزدکی رفتم کوردستان عراق پیشش و چند روزی باهاش بودم .همون حرفا ، ما چی و ما فلان و تو چی و تو فلان !
گفتم : باید بهم فرصت بدی چون من درگیر موضوعاتی هستم و تازه ممکنه خانمم رو دیپورت کنند و بچه هم دارم و الان نمیتونم تصمیم بگیرم .بعد چند روز برگشتم . اما خودمونیم اون چند روزه از نوع نگاهش بدم میومد حس می کردم داره برام دونه میریزه و یه جورایی برام برنامه داره ! .آخه جالب بود ازم فیلم میگرفت و حرفهامو ضبط میکرد و گاهی برا توجیه کارش میگفت : اینا تو تاریخ ثبت میشه ... !!
سال بعد یه بار دیگه اومدم پیشش و با چندتا دیگه از دوستان و هم قطاران قدیمی هم دیدار کردیم و قول همه چی رو بهم دادن ...
تو بیا اینجا همه چی حله ، کار میخوای هست . شناسنامه و پاسپورت و اقامت و همه چی رو برات سریع ردیف می کنیم و اینقدر قولهای قلمبه سلمبه که مار رو از سوراخش میکشید بیرون !
برگشتنی به کوردستان ایران و شهرمون ایلام دوباره اطلاعات و گیر و ... خدا نیامرزه خودتون و رفتگانتون رو با این شغل مزخرفتون ، " اطلاعاتی " ! آخه کسی که یه ذره شرف داشته باشه خودشو میچسبونه به چنین سازمانهایی و نون چنین کاری از گلوش میره پایین و بچه هاشو از این راه بزرگ میکنه ؟!!!!!
بعدش حکم دادگاه و دیپورت خانمم به دلیل ورود غیر مجاز به ایران و به عنوان قوز بالا قوز یه بچه هم داشتیم .
پیش خودم گفتم یا خانمم و بچه ام باید اینجایی بشن و یا من از اینجا میرم ، اینم به ذهنم رسید خب ایراد نداره اونور که همه چی آماده هستش و سریع هویت و شناسنامه و پاسپورتمون رو میگیرم و میتونیم هرجا دلمون خواست بریم غافل از این که همرزم عزیزمون دوره آشپزیشو پیش همون اطلاعاتی ها گذرونده و با چاشنی استعداد خلاق خودش و همکاراش خیلی حرفه ایی تر از این حرفا کار میکنه !
براش دارم حالا بذا روزش بیاد........؟!
خلاصه دوباره افتادیم دنبال هویتمون که شاید اینبار توی بخشی از کوردستان که بهش میگن کوردستان آزاد پیداش کنیم ، البته اینبار خانوادگی و قاچاقی از مرز پریدیم و بعد از تحمل یه داستانِ غیرمترقبه دیگه در لب مرز که الان نمیگمش و بانی اش هم همون مزخرف دوستمون بود اومدیم اینور .
چند وقتی گذشت و یواش یواش و یکی یکی قول و قرارها مثل حباب ، پَق میترکیدن و فقط زمان اخذ پناهندگیمون که برا هرکسی نهایتا بین یک تا دو ماه طول می کشید هشت ماه طول کشید تازه اونم با هزار مصیبت و خواهش و تمنا و دردسر !.
بقیه قولها رو دیگه خودتون تا آخر بخونید ... !
گفت : بلند شو دیگه داره دیر میشه
با دودلی بلند شدم و دنبالش افتادم و رفتیم دنبال کار اقامت مثلا
تو مسیر بهم گفت : تو میخوای چکار کنی ؟
گفتم : خب همون برنامه هایی که قرارگذاشتیم دیگه مگه یادت نیست ؟
یه نگاه بهم انداخت و گفت : ببین تو میخوای هم کار سیاسی کنی هم زندگی و کار اقتصادی ؟
گفتم : خب آره ...اگه اینجور بشه که عالیه
گفت : نمیشه
گفتم چرا ؟ گفت : نمیشه ، موضوع امنیتیه ، یا سیاست یا کار اقتصادی ، یکیشون !
دوباره خَرمنشانه مثل همیشه باورش کردم بی خبر از نقشه ها و معامله هایی که روی من کرده و به چند جا فروخته منو ....!
سیاست رو انتخاب کردم به خیال اینکه این انتخاب منو در رسیدن به هویتم کمک میکنه اما در حقیقت خواست اونو انتخاب کردم و ...
حالا چهار سال بیشتر از اون روزها میگذره ...دلم میخواد دم ورودی همه مرزهای ورودی به اقلیم کوردستان عراق یه تابلو بزرگ بزنن و به چند زبان وبا حروف درشت درشت روش بنویسن :
" به گورستانِ هویت کوردها خوش آمدید " ...!
یادمه روزهایی رو که با شور و شوق برای رسیدن به هویت واقعی ام وارد فضای مبارزاتی شدم . خوب یادمه تجسم حسی رو که وقتی فکر میکردم یه کارت شناسایی دارم که به کوردی مشخصاتم روش نوشته شده و جلوی واژه هویتش نوشته : کوردستانی !
خوب یادمه دنبال سرزمین و کشور متلاشی شده ایی بودم به نام کوردستان !
حالا چی شد بعد این همه دویدن ؟! تازه من قطره ایی از دریای سعی وتلاشی هستم که قبل از من در این راه شده و درآینده هم خواهد شد.
الانم درکوردستان آزاد زندگی میکنم اما بی هویت ! بی حقوق ، و در مسیر آینده ایی مبهم و مه آلود !
گاهی بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه میرسم که " کورد و کوردستان " نمیتونن یک کشور و یک هویت رو توامان تعریف کنند و اینجور شده که باید یکی از این دو گزینه رو مجبورا پذیرفت ؛
" نامِ کشور و سرزمین کوردستان اما هویت و ملیت هرچی غیر از کورد و یا هویت کورد اما نام سرزمین چیزی غیر از کوردستان " !
چیزی که الان دارم تجربه می کنم و لحظه به لحظه باهاش درگیرم . حالا بگذریم از سایر مفاهیم خیالی و مزخرفی که گریبانگیر من امثال من و احزاب کورد و مردمم شده .
الان کوردستان هستم ولی کورد حساب نمیشم ، مقیم سرزمینی هستم که براش جنگیدم و عمر تلف کردم اما در همین سرزمین هویتم رو ازم گرفتند . بدتر اینکه مهر و برچسب هویت های دیگه رو به من وامثال من میزنند ؛ ترکیه ایی ! سوریه ایی ! عراقی و ...
اونایی که هر چند ماه یه بار مجبورن برن اداره اقامت و بی هویتیشون رو تمدید کنند خوب میدونن چی میگم !
میدونید عمق فاجعه کجاست ؟!
آدم تو آب و خاک و کشور و وطن خودش " پناهنده " باشه و هیچ حقوق شهروندی شامل حالش نشه ...!
تصور کن یه شهروند ترکیه ایی تو ترکیه پناهندگی بگیره و یا یه فرانسوی از دولت فرانسه !
نکبت باره و متعفن ، بوی گندش آدم رو فراری میده
یه قفس از جنس خودت ، قفسی که میله هاش رو از استخوانهای کسانی که جونشون را برای آزادی خودشون و ملتشون و وطنشون فدا کردن درست درست شده و یه قفل بزرگ به درش زدن که روش برجسته نوشته شده کوردستان ! آره روی قفلش نوشته " کوردستان " .
میدونید نگهباناشم کی هستن ؟ یکیشون همون همرزم خودمه که گاهی ظرفی پر از دروغ و خودفروشی برام میاره میذاره پشت میله ها و میگه کم کم ازش بخور ذخیرمون داره تموم میشه و تو هم که حکمت حبس ابده !
گاهی توی قفسم به کوردستانم ، به کورد بودنم ، به هویتم که همرزم های دروغینم حراجش کردند و به اونایی که دل بستن به امید و آینده ایی روشن فکر میکنم و از خودم میپُرسم ؛ آیا همه چی دود شد و رفت هوا یا باید این راه رو تا آخر رفت ؟
ولی همیشه تو این مواقع یه جمله یادم میاد از یه دوست غیر کوردم که دانشگاه با هم بودیم و اونم دنبال رسیدن به هویت خودش بود. میگفت :
" وحید... ! تو کوردی فکر میکنی پس هویتت کورده و خاک و وطنت کوردستانه نه چیز دیگه، چه نوشته و چه نانوشته"
بعد از حرفش نقشه کوردستان تو ذهنم مجسم شد و همون کارت شناسایی که دلم میخواست !
کوردستان من همیشه سرسبز و خرم آزاده و هویت مردمش کوردستانی و کورده ،پرچمدار صلح وآرامش و دوست دار همه هویتها .
سلام
مطالبتون جالب بود
تشکر
موفق باشید
تشکر از شما بابت توجه به مطالب بنده
مطلب بسیار جذابی بود.
گم کردن خودم آدم در هویتش
سلام کاکه وحید کمالی منم مثل شما می خوام پرچم کوردستانم تو چهار پارچش سرفراز باشه به نظر شما اگه اقلیم کوردستان راهش نیست پس ما فعالن سیاسی چه کار کنیم چطور کوردواریی که هر روز دارن تیکه تیکه میکنن رو نجات بدیم